شرمنده دکتر!!!!

ساخت وبلاگ
اینکه بتوانی تحت تاثیر احساس و مشکلات دیگران قرار نگیری به نظر من یعنی اوج قدرت.... دیگران را بشنوی، هم دلی کنی، همراهی کنی و هم صحبتشان شوی هنگام درد، اما درد آن ها، ناراحتی آن ها و رنج آن ها تو را درگیر نکند. اگر کاری از دستت برمی آید حتما با جان و دل انجام دهی اما روحت آن قدر بزرگ باشد که این رنج را در خودش جا دهد و هضم کند و زندگی ات را مختل نکند، توانت را کم نکند، با قدرت ادامه دهی مسیرت را. حتی اگر آن شخص با تو زیر یک سقف زندگی کند. یا بهتر است بگویم در مواقعی که در یک محیط و یک خانه هستید این حفظ روحیه شاید حتی مهم تر است. بلاخره یک نفر باید بایستد، محکم باشد، نشکند، وا نرود.... برای خودمان هم خوب است گاهی آدم ها به صورت دوره ای ناراحت می شوند و افسرده... بی دلیل، کاری هم نمی توانی انجام دهی، یعنی از تو کمک نمی خواهند.  با تو هم سرد می شوند و حوصله هیچکس را ندارند...  من حق می دهم کاملا به بروز این احساسات چرا که خودم هم دچار می شوم... اینطور مواقع که طرف مایل است خودش باشد و خودش و ما هم مقصر نیستیم....  اینجا خیلی مهم است که احساسات منفی او را درک اما به خود راه ندهیم.  تمرین می خواهد و تکرار الهی مددی شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 28 ارديبهشت 1402 ساعت: 20:22

یک نکته ای که خیلی وقت است به من ثابت شده همین است.  همیشه فکر می کردم در آینده معلم خیلی خاص و نمونه ای شوم و زندگی شاگردانم را دگرگون کنم و از این خیالات.... البته که محالات بودند بیش تر. اخر آدم حسابی، مگر روزهایی که برای آن دو بی نوا کلاس زبان و غیره و ذلک می گذاشتی را فراموش کردی؟ همان موقع مشخص شد که اعصاب لجبازی و لوس بازی و قیل و قال بچه های کوچک را نداری و فقط بلدی خوب شیرفهمشان کنی نه بیش تر! پس چطور به ذهنت اجازه نشخوار این افکار زیبا را دادی و خیال کردی از تو هم "معلم"  در می آید؟ خودم هم خوب می دانم....  من فقط بلدم خوب درس بدهم بلد نیستم"معلم" باشم یعنی نمی توانم طاقتم کم است هر بار سر هر کدامشان فریاد می کشم قطعا پشیمان می شوم اما نمی توانم به خودم قول دهم که دیگر تکرار نشود.  گاهی زنگ آخر از دلشان درمیاورم، آن هایی که می دانم خیلی نامردی کردم و بلندی دادم به اندازه بدی کارشان نبوده را کنار می کشم و دست نوازشی و غلط کردمی و....  یک بار به یکیشان گفتم فلانی منو ببخش، من دوست دارم به درس گوش بدی و خوب یاد بگیری،برای همین وقتی گوش نمیدی و شیطنت می کنی عصبانی می شم!  خیلی بی تفاوت و انگار که حفظ کرده باشد گفت:چشم خانم آن جا بود که فهمیدم او بیشتر دلش به حال من می سوزد و حتما با خودش فکر کرده این فلانی هم عرضه ندارد خودش را کنترل کند، زود هم پشیمان می شود، اگر دلش به همین بخشیدن من خوش است که باشد، چشمی می گویم برود پی کارش!  خلاصه که نمی خواهم ادای آن هایی را دربیاورم که مثلا می خواهند حرفه شان را خیلی مهم جلوه بدهند و خود را فروتن و بگویند  هنوز قواره این حرفه نیستم و فلان و بهمان!  نه باز در خالصانه و صادقانه ترین حالت شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 71 تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1402 ساعت: 23:05

بعضی ها را تا می بینی دلت می خواهد بروی و بغلشان کنی و لپشان را ماچ کنی.  اینقدر گرم و مهربانند که انگار سالهاست می شناسی شان و منتظر فرصتی که به هر بهانه ای نزدیکشان شوی و سفره ی دلت را باز کنی و حرف بزنی و حرف بزنی و حرف بزنی....  گاهی هم فقط دوست داری نگاهشان کنی و ازین تماشا سیر نمی شوی، حرف زدنشان، نوع تعاملشان، اداهای صورتشان و... همه و همه تو را جذب می کنند.  اغلب در اولین دیدار هم با آن ها راحتی و گرمای وجودشان، وجودت را عجیب گرم می کند. این آدم ها معمولا هیچ وقت تنها نیستند و کیف دنیا را می برند. گاهی دست خودشان هم نیست. گِلشان گرم است به گمانم. بعضی ها هم طفلک اند، ستاره ندارند به قول مادر بزرگ هامان.  دافعه دارند انگار... یک خیّری هم که بخواهد محض رضای خدا به ان ها نزدیک شود، بی هوا، ناگهان و با شدت پرت می شود عقب. اصلا انگار نمی شود کنارشان رفت حرف زد یا صمیمی شد بعضی ازین ها هم دست خودشان نیست، گِلشان سرد است شاید.  باید بروی نزدیکشان، حرفی بزنی، فرصتی بدهی تا خود را ابراز کنند، آن وقت اگر دیدی نه نمی شود، بعد کنار بکشی...  به آدم ها فرصت ابراز بدهیم!  همه همان چیزی که در ظاهر و در نگاه اول ازشان درک می کنیم نیستند.  بعضی از همین گل سردها بعدا می توانند به نزدیک ترین و بهترین دوست آدم تبدیل شوند.  همان آدم هایی که اگر بهشان میدان بدهیم و دوسشان داشته باشیم از هیچ خوبی دریغ نمی کنند و دستگیرند جایی که گل گرمها مشغول دلبرانگی اند هنوز.  به هم فرصت بدهیم می دانم وقت کم است و آدم ها بسیار و انتخاب آزاد  اما خیلی ها تنها می مانند چون خوب به نظر نمی رسند، نه از نظر ظاهر... نه حسی که به بقیه منتقل می کنند یا حسی که شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 72 تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1402 ساعت: 23:05

متن های طولانی رو نمیخونم یا اول و وسط و آخرش رو فقط

مدت هاست سراغ خوندن شعر نرفتم و حتی حوصله حافظ رو هم ندارم و اگر غزلی باز کنم دو بیت اول و اخر رو می خونم

کتاب هم به زور... 

به تنبلی روح دچار شدم

دچار نشید الهی! 

شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 56 تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1402 ساعت: 23:05

باید یک جایی وجود داشته باشد با عنوان "خانه مادر" یا هر عنوان دیگری... اصلا عنوانش مهم نیست. مادرانی که درمانده و خسته و هلاک اند را بپذیرد لااقل برای سه روز...  بعد از پذیرش اتاقت را نشان دهند. یک اتاق آرام بخش با یک تخت راحت، یک یخچال پر از خوراکی های خوشمزه، یک تلویزیون و کلی فیلم خوب برای نگاه کردن. صبح ها صبحانه ات اماده باشد، اینکه قبل صبحانه در محوطه ی بزرگ و سرسبز آنجا ورزش کنی یا صبحانه را در تخت بخوری یا توی سلف رنگارنگ *خانه مادر* به خودت بستگی دارد. بعد صبحانه جلسات مشاوره خودیاری شروع شود. مربی نه ازین مشاورهایی باشد که همه دیدیم، نه! یک آدم واقعا پرشور که ادا در نمی آورد و قرار است با تمریناتش حالمان را خوب کند. مامان ها را به الاچیق وسط محوطه پر گل و چمن ببرد و تمرینات حال خوب کن انجام دهیم. حرف بزنیم، از خودمان بگوییم، خودمان را تخلیه کنیم. بعد برنامه خودیاری انتخاب برنامه تفریحی با خودت است می توانی بروی روی تختت و بدون صدای مامان مامان ساعت ها راحت لم بدهی و بخوابی یا اینکه با دیگر مامان ها خرید بروی، استخر بروی یا حتی سالن برای سامان دادن به اوضاع پوست و مو و زیبایی.  یه روز که همه چیز مهیا باشد. صبحانه، میان وعده، نهار، عصرانه، شام تفریح، گردش، خرید، به خود رسیدن، استراحت، خواب ارامش روحی، حرف زدن، گریه کردن، تخلیه کردن خود سه روز که برای خودت باشی و خوش بگذرد و به جانت بشیند عین سه روزش دلم چنین جایی می خواهد  شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1402 ساعت: 2:42

هر وقت دلم بگیرد و بخواهم می توانم بیایم پیشت، خانه ات گاهی، یا اینکه با هم بیرون برویم و گشتی بزنیم. هر زمان از روز دلم بخواهد برایت بنویسم و تو هم هر زمان توانستی بخوانی... من بی ترس از  اینکه مبادا ببینی و بگویی:اه، باز فلانی پیام داد، فعلا باز نمی کنم! و تو بی نگرانی از اینکه درک نکنم کار داری... بیایی و راحت بگویی فعلا نمی توانی حرف بزنی. گاهی تلفن را بردارم و طولانی با هم حرف بزنیم هم را بفهمیم هم را بخوانیم  جانمان برای هم در برود هر شب بدانی بر من چه گذشت آن روز و هر روز جویای احوالت باشم از هم خسته نشویم همدیگر را غافلگیر کنیم  همیشه حرفی برای گفتن داشته باشیم درد هم را بدانیم و غریبه نباشیم باهم .........  تو را از کودکی جستجو می کردم  نیافتم میدانی آدم ها خودشان نیستند همیشه... گاهی صادقانه ترین قسمت وجودم را بیرون می کشیدم و خالصانه رفاقت می کردم،چیزی که در مقابل می دیدم اما مرددم می کرد برای ادامه ی خلوص در رفاقت!  من تنها بودم همیشه، دنبال تنهاها می رفتم، اما تنهاتر از خودم کسی نبود انگار!  این شد که پیدایت نکردم تا الان...  ولی مطمئن هستم روزی شلوغ و پرهیاهو، میان مشغله ها و سرشلوغی هایم، میان نا آرامی ها و دلهره هایم، بلاخره تو را خواهم یافت رفیق! رفیق روزهای خوب رفیق خوب روزها! پ. ن نمی دانم این مدل ارتباط واقعا برایم دلچسب خواهد بود یا نه یعنی بعد از اینکه خواندم چه نوشته ام مردد شدم منی که گاهی دوست دارم هیچکس جویای حالم نباشد و رها باشم از همه...  شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1402 ساعت: 2:42

یکی از بدترین و  منفورترین کارها برای زنان، کار کردن در محیطی است که اقایان هم حضور دارند. من این را در مدرسه و در ادارات دیده ام، ایضا در یک محیط درمانی هم، در بازارها هم که الی ماشاءالله...  در اینگونه محیط ها زنان برای دستیابی به موقعیت بهتر و توجه بیشتر، ارزش خود را پایین می آورند و خیلی از خط قرمز ها برداشته می شود. حرمتی برای زن باقی نمی ماند. این سیر نزولی یک باره نیست... به تدریج است و آرام آن قدر که خود زن هم متوجه نمی شود  بعد تو که از بیرون نگاه می کنی می بینی چه اوضاعی...  این زن چطور حاضر است این جنس تعامل را تحمل کند؟! از بیرون که انگار کلی هم راضی به نظر می رسد! مردان هم کم سوء استفاده نمی کنند... انگار که خود ناموسی ندارند و نمی فهمند این نوع رابطه، این لحن حرف زدن و این طرز برخورد در چارچوب روابط همکاری نمی گنجد. در این اتفاق زننده، هر دو نفر مقصر اند. زنان که شان خود را فراموش کرده اند و مردانی که با مردانگی و غیرت بیگانه اند انگار. ولی زنان بیشتر باور کنید برخی جاها اینقدر دیده ام که خانم های شاغل برای رسیدن به هدفشان و پیشبرد کارشان خود را کوچک می کنند که دلم می خواسته خودم را خفه کنم و این صحنه های ذلت بار را نبینم. این می شود که اقایان پر رو می شوند و فکر می کنند همه باید نازشان را بکشند و کار کسی که در چارچوب و سنگین رفتار می کند روی زمین می ماند.  دلم می سوزد برای زنان این مدلی، از طرفی هم حالم ازشان بهم می خورد. خدا عاقبت همه مان را به خیر کند.  شرمنده دکتر!!!!...
ما را در سایت شرمنده دکتر!!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2mehrnevis0 بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1402 ساعت: 2:42